دریای بی کران و همه زیبائیها
در اندیشه چه بودی کنار دریا
روانه بودی به هر سوی دریا
حرفها بود و درد دلها با دریا
به تنهایی قدم زدی کنار دریا
نظاره میکردی، غروب آفتاب
گاهی شاکی بودی ز نبود یار
گاهی به چهره بود، دلتنگیها
باش عمیق، همچون دریا دلان
کاستی های دنیا را به هیچ سپار
باش مصمم، همچون خنده کنان
دل ز گذشته بر کن، آینده را دریاب
آینده ای به روشنی نور و تشعشعات
قدمها سوی سعادت، با توکل به خدا